۷۷۷۰۵۹۴۲

نویسنده وجدان زمانه خویش است. (چنگیز آیتماتف)

گفت و شنودی است بین چنگیز آیتماتف و وایرام تراود گودچکه که اولی داستان نویسی است مشهور و اهل قرقیزستان و دومی منتقد ادبی از اهالی آلمان.
اغلب از من سوال می کنند که چرا داستان های من رو به سوی جنبه تراژیک دارد. جواب ثابت من هم این است که این مساله تنها به خود من بستگی ندارد. انسان ذاتا یک مخلوق تراژیک است. همین که بر زندگی پیرامون خود آگاهی یافت، در می یابد که دیر یا زود باید این زندگی را ترک گوید، تراژدی او در این آگاهی نهفته است. هیچکدام از مخلوقات دیگر نمی دانند که مرگ هم در کار است لیکن هر انسانی می داند که هر زندگی ناگزیر پایانی دارد و می داند زندگی چگونه پایان می پذیرد. این ریشه آن تراژدی است که انسان بر آن آگاهی دارد. این تراژدی همواره قرین انسان است. انسان قوم و خویش و دوستان خود را از دست می دهد و مرگ خود او را هم بی امان تهدید می کند. زندگی همواره آمیزه ای از شادی ها و غم ها، داشتن ها و نداشتن ها، کایابی ها و ناکامی ها و در افتادن با دشواری های اجتماعی است.
***
روز به روز بیشتر به این حقیقت پی می برم که با گذشت زمان خوانندگان من ته می کشند. وقتی داستان های « جمیله » و « صنوبر کوچک در دستمال قرمز» را نوشتم و منتشر کردم، هر روز ده تا بیست نامه بدستم می رسید و روی هم صدها یا شاید هزارها نامه برایم می نوشتند اما حالا نه تنها اینهمه نامه دریافت نمی کنم بلکه خودم با پای خودم به دیدن خوانندگان آثارم می روم. فکر می کنم من از آن مرحله کذائی گذشته ام. یحتمل تحول یک نویسنده این مراحل را طی می کند. نویسنده از مسائل ساده و ابتدایی شروع می کند و به تدریج به پیچیده ترین مسائل تفکر هنری می رسد. مخاطب نوشته های من در حال حاضر، خواننده مشکل پسند است. خواننده هم باید از یک لحاظ آمادگی داشته باشد چرا که خود فرهنگ این را می طلبد : معرفت و تجربه اندوزی و آنگاه رسیدن به مرحله درک کاملا عمیق زندگی. این نکته در موسیقی آشکارتر از سایر موارد لمس می شود. تا زمانی که ما خودمان را آماده پذیرش و هم سویی با سمفونی های بزرگ نساخته ایم، آنها برای ما پیچیده و ملال آور جلوه گر خواهند بود. ادبیات هم همچو وضعی دارد. خواننده باید دستمایه درک آثاری را که با مسائل پیچیده سرو کار دارد داشته باشد.
***
در مورد استفاده اساطیر و افسانه ها، نویسندگان ما تنها نیستند. بالفرض ادبیات افریقا یا ادبیات امریکای لاتین را در نظر بگیرید. به ویژه نویسندگان امریکای لاتین را که جالب ترین و عمیق ترین آثار جهان را امروز ارائه می دهند و مرا دلبسته خود ساخته اند و در این هنر پیشرو هستند. دلیلش هم شاید آن باشد که وقتی این نویسندگان سعی می کنند دنیا را برای ما تصویر کنند، گذشته و حال را به هم می آمیزند. انسان، قصه ها و اسطوره ها را به خاطر خودش خلق می کند. زمانی هم بود که انسان در چارچوب اساطیر می اندیشید. اسطوره های گذشته میراث معنوی ماست و ما نباید از آنها غافل بمانیم. کاری را که من در داستان « کشتی سفید » شروع کردم، یعنی از اسطوره ها و افسانه ها بهره جستم، کوشیده ام در در داستان جدیدم نیز دنبال کنم. به نظر من اگر قرار باشد دنیای کنونی را بهتر بشناسم باید از گنجینه معنوی گذشته یاری بخواهیم. خواندن و نوشتن، صاحب یک دستگاه تلویزیون و یک دستگاه ماشین سواری شدن و آبونمان چند روزنامه را خریدن، اینها تمام مطالبات یک فرهنگ متعال را تشکیل نمی دهند. هنر باید به انسان ها کمک کند که افق دید خود را وسعت دهند و بدانند که خیلی پیشتر از آنان، ملت ها و دوران های تاریخی و متفکران بزرگی بوده اند.
من به این نتیجه رسیده ام که نثری نیکو و برخوردار از سطح عالی هنری بهتر از هر مقاله ای پیام را می رساند. اگر می توانستم فقط چند اثر معدود ولی عالی بنویسم به آرزویم می رسیدم. در مقام یک نویسنده باید افق های تازه بجویم. این اواخر کتاب خوبی از هرمان هسه می خواندم به نام « گرگ بیابان » این کتاب مرا واداشت دیر زمانی در کار خودم دقت کنم و دقیق بشوم. برای شناخت جهان باید فضاهای نو جست. زندگی ما سرشار از تصویرهای زیباست. سینما و تلویزیون یک ریز مردم زیبا را ، ساحل زیبا، ماشین های زیبا و عشق های زیبا را نشان می دهند و این کار ذهن مردم را کرخت می کند. ما به آثار سترگ ادبی نیاز داریم که بتواند این پرده زیبا را بدرد و ما را به اندیشیدن درباره مفهوم و پیچیدگی های زندگی برانگیزد.
هرچه آسایش جسمی انسان و اموری که او را از طبیعت دور می کند بیشتر باشد، از خود بیگانگی هم بیشتر می شود. در روستاهای قرقیزستان این مساله را به وضوح می توان دید. مردم امروز هیچ به مردم دیروز نرفته اند و با هم روابط نزدیک ندارند و متاسفانه کاریش هم نمی شود کرد. دلم برای آن مردمی که کودکی خود را در میان آنان گذرانده ام لک زده. آن مردم را هیچ جا نمی توانم پیدا کنم. مادربزرگ من و زنان نسل او به معنای دقیق کلمه، شریف ترین انسان ها بودند. خواندن و نوشتن بلد نبودند با این حال عاقل و کامل بودند و از زندگی لذت می بردند. این مساله در شخصیت و روابطشان بازتاب داشت و آرامش خاطر و حس همدردی را در آنان بر می انگیخت. امروزه بیشتر مردم در اضطراب دائمی به سر می برند و هویت خود را نمی توانند بازیابند.
به نظر من نویسنده باید از چیزی سخن بگوید که آگاهانه انجامش می دهد. در سالهای نخست، وجود نویسنده از شوق و جذبه رمانتیک کار نوشتن سرشار است. در این مرحله بیشتر اهل تقلید است. چیزی می خواند و می خواهد چیزی شبیه آن بنویسد اما بعدها با جدیت زیاد، کار نوشتن خلاقانه را آغاز می کند. زندگی اغلب مردم سطحی است. سر کار روزانه خود حاضر می شوند و به ندرت فرصت پیدا می کنند با چشم یک هنرمند زندگی را تماشا کنند. نویسنده واقعی زندگی را چنان وصف می کند که خوانندگان آثارش همه امور را با چشم او می بیند و جهان را از دریچه قلب و احساسات و تفکرات او سیر می کنند. به عقیده من این ماهیت استعداد هنری است که ایجاب می کند نویسنده الهام بخش باشد و عقاید خود را در خصوص ارزش های معنوی و نیک و بد و زشت و زیبا ارائه دهد.
نویسنده وجدان زمانه خویش است و وجدان باید در تمام اوضاع و احوال چه در وسعت جامعه و چه در محدوده زندگی افراد حاضر و ناظر باشد. در هر نظام اجتماعی، وجدان راهنمای روزمره بشریت است.
یک کتاب خوب چی دارد ؟ کتاب خوب، تجربه متبلور زندگی اجتماعی ست. هرچند که آن را یک تن می نویسد، لیکن تجربه جمعی و تجربه بشریت را مجسم می کند. نویسنده از دنیای دیگری نیامده، در میان مردم زندگی می کند و در نهایت اگر تجربه مردم را جذب و درک کند، به مقام بزرگی دست می یابد. با خواندن یک کتاب خوب، تجربه بشریت در اختیار انسان قرار می گیرد. احساسات مردم و مبارزاتی را که درگیرشان هستند و سرگذشت انسان های دیگر را با گوش خود می شنود و همه اینها او را از نظر روحی تقویت می کند. اگر ما مطالعه نمی کردیم به طور حتم ذهنیت ما از ذهنیت یک کودک فراتر نمی رفت. برای رشد فکر و عواطف انسانی و ارتقای ذوق و تهذیب ذاتی، ادبیات لازم است. ما به ادبیات خو گرفته ایم. اغلب از بود آن غافل می مانیم. تصورش را بکنید اگر شما حتی یک کتاب واحد هم نخوانده بودید الان چه بودید.

 مترجم : طاهر دانش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *