۷۷۷۰۵۹۴۲

قلب ناتوان – نویسنده : مانیا ساریخانی (متولد 1386 )

هلالی که به دنبال ماهش می گشت، آسمان را از آن خود کرده بود.  ستاره ها، جلویش زانو می زدند و به او احترام می گذاشتند . ستاره ها کمرنگ تر می شدند و سیاهی شب را بیشتر نمایان می ساختند.                             […]

کودک زشت روئی که بزرگترین قصه گوی کودکان شد

هانس کریستین آندرسن، از کودکی قیافه ای زشت و کریه داشت بطوری که همسالانش او را مسخره می کردند. این تحقیر چنان روحیه او را خراب کرد که از مدرسه بیزار شد اما با سواد اندکی که داشت بسیار کتاب می خواند. می خواند و می خواند. دلش می خواست بازیگر تاتر شود. وقتی 14 […]

خروس سمج – نویسنده : سارا محمدی(متولد 1383)

پاهایم را کنار هم گذاشتم، دست هایم را بر هم قلاب کردم و روی یک صندلی چوبی، گوشۀ هال پذیرایی منتظر نشستم. خانۀ مادربزرگم بودیم. ( مادر مادرم ) وسط هال، دو ردیف مبل راحتی روبروی هم گذاشته بودند. مادرم هم آنجا بود و داشت با خواهر برادرها و مادرش صحبت می کرد. پدربزرگم ( […]

به من نگاه کن – نویسنده : هانا پیری (متولد 1385)

با ماشین در یک جاده برفی در حال رانندگی بود. به طرف خانه مادربزرگش می‌رفت. دو طرف جاده از برف پر بود ولی الان برفی نمی بارید. بعضی از قسمتهای جاده هم یخ زده بود اما با این همه زیبایی، او از آن لذت نمی برد. این به خاطر کاری بدی که انجام داده بود. […]

کلاهی در پشت ویترین – نویسنده : فاطمه بهرامی (متولد سال 1385)

شب بخیر گفتم و روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمیبرد، خیلی فکرم مشغول بود، مشغول آن کلاه، آن کلاه زیبا. امروز که از دانشگاه به سمت خانه بر می گشتم؛ مغازۀ کلاه فروشی را دیدم که یک کلاه خیلی زیبا در ویترینش بود. انگار تازه آن کلاه را آورده بودند، آخه به دلیل علاقۀ زیاد […]

گربه ای زیر باران – نویسنده : آرمان جولایی (متولد 1385 )

هیچ چیز بهتر از آغوش گرم خانواده نیست. ما در کانون گرم خانواده همه با هم میخندیم، با هم ناراحتیم و با هم تفریح کرده و غذا میخوریم و در کارها کنار هم هستیم ولی متاسفانه در بین اعضای خانواده، برادری داریم که کمی ناسازگار است. ما خانواده گرم و صمیمی هستیم که در زیرزمین […]

مغازه سر کوچه – نویسنده : محمدصدرا رضایی (متولد 1385 )

شبی تاریک و سرد ولی در عین‌حال شلوغ بود. همهمه مردم در بازار، شهر را با شکوه کرده بود. مردم با هر سختی یا خوشی که در سال داشتند به خیابان آمده و می خندیدند. شاید خاصیت عید بود. کوچه ها میان سر و صدای مردم و دادهای دستفروشان گم شده بود. خانه های محله […]

آن سه شنبه – نویسنده : سعید مولوی

امروز آسمان حالت عجیبی به خود گرفته است. حالتی تهاجمی، مرموزانه و کمی غم زده. انگار امروز کسی در گوشه ای از این شهر دل شهر را شکسته است. بر حسب عادت و چون درخواست پیک موتور در میدان ونک بالاست، خود و موتورم را هر لحظه به میدان ونک نزدیک و نزدیک تر می […]

خوشۀ انگور – نویسنده : آزاده آبی

دو سالی است تمامی کسانی که از دو کوچه مانده به میدان ولیعصر رفت و آمد می کنند و همینطور کسانی که در آنجا به کاسبی مشغولند، شاهد حضور دختر جوانی هستند از مردمان جنوب و بندرعباس که روزی دو بار بساطش را آنجا پهن می کند. زمستان ها، دستکش، شال گردن و کلاه کاموایی […]

آینۀ چین خورده – نویسنده : سجاد خلیلی

در میانه قرن بیستم، در بلندای شهری کوچک و دور افتاده، بر روی این کره خاکی و در انتهای خیابانی بن بست با حاشیه ای دو جانبه از رویای بیهوده درختان تناور چنار، قصری عظیم و با شکوه قرار داشت. مالکین آن قصر که از اعیان و حکمرانان شهر بودند و چندین و چند خدم […]