۷۷۷۰۵۹۴۲

صندوقچه

مادرم تمام خانه را به هم ریخته بود. از این کمد به کمد دیگر، از این کشو به کشوی دیگر. هر چقدر می گشت پیدا نمی کرد. نا امید شده و اضطراب تمام وجودش را گرفته بود. درست روزی که به گردنبند و چند تا سکه در صندوقچۀ طلایش نیاز داشت نبودند. مدام با خودش […]

عاشق عسل – نوشته پریسا کوچکعلی

سکوت جنگل را خرناس خرس جوانی می‌شکست که زیر سایۀ درخت چنار در حال استراحت بود و غرق در رویایی بود که سال‌ها پیش از آنکه به دنیا بیاید، توسط موجودات کوچک موزی نابود شده بود. خرس غرشی از سر کلافگی سر داد، لاک پشتی که در حال گذر بود از غرش خرس متعجب شد […]

طوطی – نویسنده مصطفی حاجی جعفری

در نزدیک مرز ایران و افغانستان روستایی بود که بعضی از مردم با کولبری و جابجایی جنس از افغانستان به ایران خرج روزانۀ خودشان را در می‌آوردند. یحیی پدر رعنا، هم از این کار مستثنی نبود. او سال ها بود که طوطی ها را از آن طرف مرز با قیمت پایینی می‌خرید و در بازار […]

چراغ خانۀ من دود می کند – نویسنده مریم صباحی

تهمینه از خواب بلند شد تا روزش را با شروعی دوباره تجربه کند. او ده سال پیش زمانی که با رخت سفید بر خانۀ امیدش قدم گذاشت فکر نمی‌کرد روزی این امید به ناامیدی تبدیل شود و وارد زندگی پر پیچ و خمی شود که هر روزش را باید با مبارزه ای سخت برای گذران […]

قهوه خانه ای کنار ساحل – نویسنده : معصومه موسوی دولت آبادی

عطر ملایم چای دم کشیدۀ بهاره در میان بوی تند سیگارهای ارزان قیمت مشتری‌ها رنگ می باخت. تمام میزها به اِشغال مشتری ها درآمده بود. استکان های نیمه پر و خالی، گُله به گله روی میزها پخش بود و لقمه‌های پر ملات املت یکی بعد از دیگری پشت لب و سبیل مشتریان غیب می‌شد. بیرون […]

پرندۀ من – نویسنده بهار افشاری

خورشید چون قایقی زیبا در دریای فریبندۀ بیکران آبی پدیدار می‌شد و نور سخاوتمندانۀ خودش را از پنجرۀ چوبی به درون اتاق می‌تاباند. کلبه‌اش دور از روستا و در کنار تپه‌ای کوچک قرار داشت. روزها به بالای تپه می‌رفت و آبی زمردگون آسمان را نگاه می‌کرد. گیاهان دارویی می‌چید و گاهی از شدت نیاز سری […]

راز پنهان – نویسنده : سمیه نگارنده

خورشید مثل همیشه مشغول تماشای شهر بود و نور نیمروزی اش را به زمینی ها می‌تاباند. طوری که دیگر جلال نتوانست بخوابد چون پردۀ مخملی اتاقش کنار رفته و نور خورشید مستقیم روی صورتش افتاده بود. چشمانش را باز کرد و لبۀ تختش نشست. از چهره اش معلوم بود شب گذشته خواب خوبی نداشته ، […]

کلاغ – نویسنده زهرا دهقانپور

هاشم مرد میانسالی بود که هرکسی می خواست او را وصف کند چنین توصیفش می‌کرد : بداخلاق. گویا خود او هم با بداخلاقی عجین شده بود و آن را عادتی که ترکش موجب مرض است می دانست و برای توجیه چنین خصیصه ای، خود را خوش قلب ولی بداخلاق توصیف می نمود. دو فرزند داشت […]

شهادت دو کبک (اقتباسی از کشکول شیخ بهایی) – نویسنده : مهدیه شوشتری اخوان

حسام همیشه با دستارش سر و صورتش را می پوشاند و به تمام مردانش هم دستور می داد که چنین روی خود را بپوشانند. او چشمانی تیزبین بسان عقاب، سبیل های کلفت که از دو طرف تاب می داد، تنومند و زخمی بر گونۀ راست داشت که گویا تازه بود و همان چهره اش را […]

شاخۀ شکسته سرو – نویسنده : فاطمه خدایاری

به ساعت کنار تخت نگاه کردم کمی از هشت می‌گذشت. به سختی از تخت دو نفره ام که سالها بود برایم یک نفره شده بلند شدم. سرمای زمستان هر روز بیشتر می شد. اشارپ مشکی ام را که زمستان سال پیش برای خودم بافتم روی دوشم انداختم و از اتاق خارج شدم. به سمت آشپزخانه […]