50.000 تومان
نام کتاب: آخرین مبارزه
نویسنده: مصطفی حاجی جعفری
نوع اثر: مجموعه داستان
نوبت چاپ: 1
سال نشر: 1401
تعداد صفحات: 95
شابک: 4-72-7497-622-978
بخشی از کتاب : ساعت حدود دوازده شب بود. غلام که در منطقه به “غلام یک چشم” معروف بود در حیاط روی تخت دراز کشیده و دو دستش را زیر سرش گذاشته بود و با همان یک چشم به آسمان نگاه میکرد. همسر و فرزندش هم آن طرف تخت کنار هم خوابیده بودند. ناگهان سکوت شب شکسته شد. صدای چند نفری از فاصلۀ دور به گوش میرسید. غلام به خودش آمد، روی تخت نشست و نگاهی به دخترش انداخت. ملافه را تا گردن او بالا کشید و نگاهش را به در دوخت. صدا نزدیکتر شد. یک نفر به در کوبید و نفر دیگر غلام را صدا زد. یکی در چوبی را با دست میکوبید دیگری با پا. به نظر میرسید از ترس و وحشت اتفاقی پیش آمده به خانۀ غلام پناه آوردهاند. غلام سریع از روی تخت پایین پرید، چند بار این پا و آن پا کرد اما در آن تاریکی دمپایی پیدا نکرد. پا برهنه با پنجۀ پا به سمت در دوید قبل از باز کردن در رویش را به طرف تخت برگرداند و خطاب به دخترش که چشمش را گشوده بود آهسته گفت : نترس دخترم، چیزی نیست من اینجام. دختر با آرامش خیال بار دیگر چشمانش را روی هم گذاشت. در را باز کرد. سه مرد هم ولایتی اش با صورت عرق کرده و چهرههای وحشت زده پشت در بودند. در نگاه شان میشد ترس را دید. غلام با نگرانی گفت: چی شده این وقت شب؟ زمین لرزیده یا دیو شما رو دنبال کرده؟ یکی از مردها قدم جلو گذاشت و گفت: ای کاش دیو بود از دیو هم وحشی تر و ترسناک تر بود.آن یکی گفت : سیاه بود و قوی هیکل … غلام آن یک چشمش را گرد کرد و گفت: چی شده مردان گنده؟ از چی میترسید؟